جدول جو
جدول جو

معنی راست انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

راست انداختن
(تَ شُ دَ نِ سُ خَ)
مستقیم افکندن. مقابل کژ انداختن. مقابل کج انداختن. راست افکندن:
ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی
تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست.
ناصرخسرو.
و رجوع به راست انداز و راست اندازی شود.
- راست درانداختن، انداختن بی کژی و انحراف. راست درافکندن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوست انداختن
تصویر پوست انداختن
پوست از تن به در کردن، بدل کردن پوست مثلاً پوست انداختن مار
کنایه از کار بسیار سخت انجام دادن و از خستگی به ستوه آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
دست به چیزی دراز کردن، به تندی و چابکی دست به سوی کسی یا چیزی بردن برای گرفتن آن، دست اندازی کردن
کنایه از مسخره کردن، ریشخند کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه انداختن
تصویر راه انداختن
اسباب سفر کسی را فراهم ساختن و او را روانه کردن
وسیلۀ نقلیه یا ماشینی را آماده ساختن و به حرکت درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
(وُ دَ)
از پوست دررفتن. بدل کردن پوست چنانکه مار و زنجره. پوست از تن بدر کردن بعض جانوران چون مار و چزد (زنجره). منسلخ شدن. انسلاخ، سخت رنج دیدن. رنجی فراوان بردن برای نیل بمقصودی. تعبی سخت بردن در راهی یا کاری یا از شدت حرارت آفتاب. سخت تعب بردن از درازی یا سختی کار یا راه یا هوا: از گرمای امسال پوست انداختیم
لغت نامه دهخدا
(تُ دَ)
رای انداختن. رجوع بهمین کلمه شود، انداختن ورقۀ رأی در صندوق انتخابات: من برای فلانی رأی انداختم، یعنی بنام او رأی بصندوق ریختم
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
راست شمردن. راست دانستن. راست و حقیقی تصور کردن. راست انگاشتن. صحیح پنداشتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پوست انداختن
تصویر پوست انداختن
سخت رنج دیدن، سخت تعب بردن از درازی راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
مسخره کردن ریشخند کردن ملعبه قرار دادن، شنا کردن سباحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه انداختن
تصویر راه انداختن
مرور کردن، گذشتن، عبورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رای انداختن
تصویر رای انداختن
اظهار عقیده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخت انداختن
تصویر رخت انداختن
((~. اَ تَ))
اقامت کردن، فرود آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
((~. اَ تَ))
ریشخند کردن، به تمسخر گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
Dice
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
Flirt
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
jeter les dés
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
flirter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
jogar os dados
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
dobbelstenen werpen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
coquetear
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
tirar los dados
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
flirtare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
tirare i dadi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
flertar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
würfeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
掷骰子
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
flirtować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
rzucać kostkami
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
фліртувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
кидати кубики
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
flirten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
флиртовать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تاس انداختن
تصویر تاس انداختن
бросать кости
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دست انداختن
تصویر دست انداختن
flirten
دیکشنری فارسی به هلندی